ساعتی دیگر اذان است!
اعتراف میکنم که دلتنگی برای نماز شیرین ترین دلتنگی دنیاست
وقتی به عمق نماز می اندیشم
و در تک تک اجزایش نام زیبای تو را میبرم
وقتی خاشعانه حمدت میکنم
و خاضعانه دستانم را به سویت بلند میکنم
وقتی متواضعانه در برابرت سر بر خاک می نهم
و با تو سخن میگویم
با یاد آن حدیث قدسی که میگوید:
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم
که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری!!!
به این می اندیشم که عاشقانه در حال گوش دادن به حرف هایم هستی،،...
و از عظمت و بزرگی تو اشک در چشمانم حلقه میزند و سر به زیر می اندازم.
به نگاه و توجه تو که مینگرم دوست ندارم حرف هایم را تمام کنم
دلم میخواهد قنوتم را ساعت ها طولانی کنم و ساعت ها در سجده بمانم
و آنقدر با تو حرف بزنم و سخن بگویم که در همان حال جان دهم.
آخر تو با آن همه عظمت خود به من بنده مینگری و عاشقانه دوستم داری...
من،بنده ای که هیچ چیز از خود ندارم و هر چه دارم مال توست
تو با آن همه عظمتت مرا بخاطر خودم میخواهی...
خود خودم،خود خود ناچیزم
در برابر این همه لطف و بزرگواری ات چه شکر و حمدی بالاتر از نماز میتوان یافت؟؟!
یقین دارم که هیچ چیز
پی نوشت:خدایا دغدغه ام را نماز اول وقتم قرار ده برای تقرب به سویت(آمین)
بی ربط نوشت:نمیدونم چرا حس نوشتن نمیاد.اینم که نوشتم به دلم ننشست
دلم برای نوشتن تنگ شده /حتما زیاد سر مخاطب های گرامی رو درد آوردم آهشون گرفت(حلال بفرمایید)یا حق
نویسنده:فاطمه سادات یوسفی
